سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه پیش از آن که از او بخواهند ببخشد، بزرگوارو محبوب است . [امام علی علیه السلام]

دختر مشرق

 
 
میدونی میخوام چه کار کنم؟؟(شنبه 84 تیر 25 ساعت 11:40 صبح )

اولش میرم سر کار ، بعدش پولامو جمع می کنم. بعدش یه آپارتمان کوچولو می گیرم. یه واحد سی متری که همش یه اتاق داشته باشه. کفش باید سنگ باشه. از اون سنگا که آدم نگاش می کنه سردش می شه.بعد در اتاقشو بر می دارم. در توالتشم بر می دارم. فقط برای خونه ام یه ضبط می گیرم. ولی نمی خوام براش فرش بگیرم. یعنی هیچی براش نمی گیرم. یه خونه ی خالی خالی. با یه قفسه خیلی کوچیک که توش فقط چند تا کتاب جا بشه.خونه باید طبقه آخر باشه. دیواراشم خودم رنگ می کنم. زنگ خونه رو قطع می کنم تا هیچ وقت نفهمم که کسی اومده پشت در. تلفن هم براش نمی گیرم. دوست دارم یه شومینه کوچولو هم داشته باشه. بعدش اون کاغذ که با قهوه رنگش کرده بودی و چند سالیه که پیداش نمی کنم ، پیداش می کنم و می زنم به دیوار. بعدش روی دیوار با ذغال نقاشی می کنم. یه چراغ خواب کوچولو هم می گیرم که نورش آبی متمایل به سورمه ای باشه. دیگه هم به جز اون چراغ خوابه هیچی روشن نباشه. بعدش دوباره نقاشی می کنم . دوباره رو کاغذ واسه خودم می نویسم. می دونی وقتی بتونم اینجا رو بگیرم و اینجوری درستش کنم کلی خوشحال میشم ...

وقتی عصرا از سر کار بر می گردم و در خونه رو می بندم دیگه برام مهم نیست اونور در چند میلیون نفر دارن چی کار میکنن . دیگه برام مهم نیست. می رم روی سنگا دراز می کشم. چشمامو می بندم هر چی بخوام گوش می دم. به هیچ کس هم آدرس خونمو نمی دم. دیگه هم با کسی حرف نمی زنم. هیچ کسم دعوت نمی کنم. پیش هیچ کسم نمی رم. تو خیابونا هم راه نمی رم .

ولی خونه ام باز یه چیزی کم داره ! یه کلید دیگه می سازم ، میدم بهت. تا هر وقتی که کلی دلت گرفته بود و دلت تنگ شده بود . خودت بیای پیشم. درو باز کنی ، بعدش بیای کنارم روی سنگهای سرد دراز بکشی. بعدش چون انقدر اونجا موندم که یاد گرفتم همش سکوت کنم وقتی بغلم می کنی دیگه حرف نمی زنم دیگه هم تو بغلت تکون نمی خورم همون جوری که تو دوست داشتی . بعدش فقط بلند میشم شومینه رو روشن می کنم تا سردت نشه. بعدش برمی گردم پیشت. بعدش آروم تو بغلم می خوابی. منم تا صبح بیدار می مونم تا نگات کنم. بعدش وقتی سحر میشه خوابم می بره . صبح که میشه تو زودتر بیدار می شی . بلند می شی میری یه چیزس واسه صبحونه درست می کنی. بعدش در خونه رو آروم باز می کنی میری معلومم نیست که دوباره کی بر می گردی. بخاطر همین وقتی بیدار شم دیگه غصه نمی خورم که باید بهت بگم خداحافظ. دیگه هم چون نمی دونم کی میای احتیاج به ساعت ندارم. مثل بارونای پاییز که آدمو خبر نمی کنن یهو می بینی خیس شدی و خبری از بارون نیست.

همین .



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 33  بازدید

بازدیدهای دیروز:13  بازدید

مجموع بازدیدها: 157401  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «