سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه با همنشینِ بد دوستی کند، ایمن نمی ماند . [لقمان علیه السلام ـ به فرزندش ـ]

دختر مشرق

 
 
چقدر فکر میکنی خودت هستی؟؟(چهارشنبه 85 اردیبهشت 13 ساعت 12:41 عصر )

سلام

دوستان این روزا خیلی کم لطف شدند نمیدونم چرا؟؟ اما باز از ته دلم میگم بهشون خدا خیرتون بده!!

 

راستش چند روزه حس دلتنگی بدجور داره منو خفه میکنه همش سعی دارم اینقدر ناله نزنم یا اینکه اینقدر با سوز حرف نزنم اما نمیدونم چرا نمیشه؟؟!!

تا حالا شده اون ته ته ته دلتون بگیره یا دلش برا کسی تنگ شه چه در حین خنده هاتون چه در حین گریه هاتون شده؟؟؟

شده اونقدر دلتنون تنگ شه که یه دفعه بخواید یه کار غیرعادی رو انجام بدید که شاید در آینده به ضررتون تموم شه؟؟؟

من بیشتر دلم برایه خودم تنگ شده و بعد هم برای خیلی چیزا و خیلی هایه دیگه.

دلم برایه گذشتم تنگ شده نمیخوام به گذشتم فکر کنم اما میبینم گذشته من یه روز من بوده، درسته باید ازش درس بگیرم و برام حکم  یه تجربه داشته باشه، اما یادش اونقدر سخته که بهم اجازه همچین کاری رو نمیده!!

نمیدونم شاید اگه به گذشته برگردم و به الان برسم حتما باز اونقدر از خود راضی میشم که بگم میخوام به گذشته برگردم!! پس چه فایده ای داره؟؟

خیلی ذهنم مشغوله و من مثل همیشه سعی میکنم خودم رو رها کنم از این همه فکر و خیال و چرندیات..

نمیدونم کی و چه طور حال من مساعد میشه مثل اون موقع ها که فکرم بود درس.. درس.. درس... یا خنده هایی که از ته دلم بود و شیطنت ها.....

من کی هستم؟؟ چی هستم؟؟ چرا اینجام؟؟ از این بهتر هم میشه باشه و باشم؟؟

حسرت... چیزی که داره بدجور عذابم میده حسرت بودن ها و نبودن ها.. اصل قضیه همین حسرته و بس.. لعنت به این حسرت.

از کوچکترین کار یا برخوردی سریع ناراحت میشم و فکرایی یا حرفایی میاد تو سرم که اونا ماله من نیست.

نمیدونم چند نفر تو ابن دنیا وجود داره که حال منو دارند . خوش به حاله اونی که می فهمه چرا هست و وای به حال من و امسال من!!

ههههه نمیدونم این دنیا اصلا حرف حسابش چیه؟؟ این بازی هایی که داره سرمون در میاره چیه؟؟ هی دنیا جواب بده دیگه..

خوشحالم که اینجا رو دارم خوبیه اینجا اینکه همیشه خودم بودم و شرایط های خاص سعی نداره منو از خودم دور کنه.دلم میخواد خودم باشم خودم باشم و تنهایی خودم و خودم و خودم.

فقط یه سوال میاد تو ذهنم میدونین چیه؟؟؟

این من با خودم چه کرده؟؟؟!!!

 



 
خدا تنها یار من(سه شنبه 85 فروردین 15 ساعت 12:41 عصر )

خدایا! مرا وسیله ای برای صلح و آرامش قرار ده.

الهی! توفیقم ده که بیش از طلب همدردی ، همدردی کنم . بیش از آنکه مرا بفهمند ، دیگران را درک کنم . پیش از آنکه مرا دوست بدارند ، دوست بدارم.

تک تک وجودم تو را می طلبد و تو را خواهان هست مرا دریاب.

 مرا در این سر درگمی رهایم کن. آیا رهایی هست؟

خدای من ، یک سال گذشت هرچه کردم ، دیدی و هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم خدای من ، هراسان شدم پناهم دادی ، بیمار شدم شفایم دادی .آرامش و امنیت که رسید ، طبیب و پناه را از یادم بردم . خدای من ، یک سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه و سیصدوشصت و پنج روز. چگونه است که رهایم نمیکنی؟ چگونه است که هرگز، هرگز از تو ناامید نمیگردم؟
این چه رسم خدایی است؟




 
جرعه جرعه شکفتن(یکشنبه 84 اسفند 28 ساعت 10:30 صبح )

ooاین بار بهاری ترین چکه های بارانی احساسم را با لهجه همه پروانه صفت های این دیار ، به آسمان نیلوفری دلهای زلال هدیه میکنم

 صدای پای بهار را در همین نزدیکی احساس میکنم . بهار همیشه برای من تداعی سخاوت آسمان ، تبسم گلها ، برآشفتگی خواب کوهساران ، هیاهوی بال پرندگان مهاجر ، رویش ، شکفتن و زیبائی بوده است . لحظه ای درنگ میکنم و به مرور قافله شتابناک عمرم ، (به جویباری که بی وقفه از کنارم می گذرد و به دریای میلیونها روز و سال و قرن رفته می پیوندد ) ، می اندیشم .

 هی ...!! پشت سرت را نگاه کن ! در سالی که گذشت چند تا دل را شکستی ؟! چند دل بدست آوردی ؟! اشک چند چشم را در آوردی ؟! بر روی چند لب ، لبخند نشاندی ؟! چند تا روح را آزردی ؟! چند روح را به پرواز در آوردی ؟! در چند وجود ، بوته ی محبت کاشتی ؟! ریشه ی کینه ی چند قلب را بارور کردی ؟! کدام نابسامانی را سامان دادی ؟! چه زخمهائی را التیام بخشیدی ؟! کدام بیچاره را چاره نمودی ؟! کدام روح آشفته را آرامش بخشیدی ؟ ........ یادت هست ؟؟؟!!!

 اکنون در این فصل پرسشهای بزرگ ، موقع نگاه کردن به شگفتی ها و زیبائی ها و ترنم چشمه و باران  ، از خود می پرسم : ‹‹ آیا تو هم به سمت شکفتن کوچیده ای ؟؟ در زیبائی روح خود کوشیده ای ؟؟ ببینم آیا در تو نیز ترنمی تازه ، زمزمه ای نو و هیاهوئی بدیع آغاز شده است ؟ ››

 این روزها می خواهم به ‹‹ زیستن ›› بیندیشم و دمی در پی ‹‹ راستی ›› و ‹‹ اعتدال در سخن و عمل ›› باشم . میدانم که در این فصل پرواز ، اگر بهارانه نشوم ، چیزی از بهار را ادراک نخواهم کرد .

حالا که روحم به اهتزاز در آمده و قلبم در بیکران سبز در پرواز است ، و زمان ، زمان زبان گشودن است و آواز ، ساز درونم را کوک میکنم تا زیباترین آهنگ را بنوازد .

 سه تار دلم را میلرزانم تا از آن موسیقی دلنشین عشق برخیزد . حالا دیگر بر شاخه های خشکیده وجودم  ، لبخند جوانه های تازه امید را می بینم . در این روزهای تقلب قلبها و احوال ، قلبم را از دست های نامحرم پس می گیرم و به حریم دوست می آورم . پرواز را تمرین میکنم و حالم را از اسارت بی حالی و رخوت بیرون میکشم و به نشاط می رسانم . میدانم که دراین روزها اگر سراغ قلبم را نگیرم ، با بهار محرم نخواهم شد .

 چه لطیف و شگفت و نکته آموز است دعای آغازین سال و نخستین خواسته ها یم در آستانه بهار : 

 

یا مقلب القلوب والابصار ، یا مدبر اللیل والنهار ، یا محول الحول والاحوال

 حول حالنا الی احسن الحال

 

 دست به دامن آسمان می شوم و از او میخواهم که مرا به دست محبتی که بر سر قلب و روحم می کشد ، بنوازد . میخواهم شیوه باغبانی کشتزار لحظه هایم را از او بیاموزم تا امسال را به داس بیهودگی نسپارم و در هجوم ملخهای غفلت و گیاهان هرز هوا پرستی ، باغ وجودم را آفت زده و پژمرده نبینم .

 از بهار آفرین و کاروان سالار قافله لیل و نهار میخواهم ، چنانم کند که روز و شبهای سال را به خورشید ایمان و ستارگان عمل صالح روشن کنم .خدای من ! به من توانی بخش که آوندهای وجودم قطره قطره خلوص و جرعه جرعه صداقت باشد و شکفتن و بالندگی را تجربه کند .

میدانم که معبود من ، مرا روحی شفاف و زلال عطا خواهد کرد و مرا به سرزندگی و شور عاشقانه رهنمون خواهد شد .

 

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 34  بازدید

بازدیدهای دیروز:13  بازدید

مجموع بازدیدها: 157402  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «